سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
بیا تا دعایش کنیم
دل نوشته های یک منتظر
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 10093
کل یادداشتها ها : 7
خبر مایه

موسیقی


حاجی   فیروز توی کوچه می دوید و صدای ساز و آوازش آجر همه خانه ها را قلقلک می داد.
پیرزن پنجره را باز کرد و بهار را آرام بویید.
دستی به کمر زد و خاکی از روی طاقچه ها برداشت.
هفت سینش را روی ایوان چید و لباس های تازه اش را پوشید.


پیرزن ،از سر سال، روز و شب منتظر " عمو نوروز" مانده بود، تا عمو را ببیند و عطر بهار را از وجودش استشمام کند.
پیرزن ،هرسال قبل از آمدن "عمو نوروز" گوشه ی سفره می نشست و آرام قرآن می خواند آن قدر به در خیره می ماند تا خواب چشم هایش را پر می کرد و وقتی بیدار می شد می دید " عمونوروز" باز هم آمده و رفته و تا سال دیگر یک دنیا حسرت برای پیرزن باقی گذاشته.

می بینی؟
حکایت "عمو نوروز" درست به تو می ماند:
که از سر سال منتظر آمدنت می نشینیم و دست به دعا برمی دازیم و دانه های تسبیحمان را پشت سر هم قطار می کنیم و نامت را فریاد می زنیم...و درست وقتی لحظه ی آمدنت نزدیک می شود ،خواب غفلت فرامی گیردمان.

که هرجمعه کوچه هایمان را آب و جارو می کنیم و گرد و خاک را از وجودمان کنار می زنیم و تمام قد به انتظارت می مانیم و...غروب که شد با آل یاسین هایمان قربان صدقه ی همه وجودت می رویم و وقتی نمی آیی دوباره حسرت به دل منتظر جمعه ی دیگر می نشینیم.

یادمان می رود که تو خودت "ربیع الانامی" و بهار واقعی با تو معنا می شود.

یادمان می رود تو قرآن به دست کنار یکی از همین هفت سین ها نشسته ای و تک تکمان را به اسم کوچک یاد می کنی و برای خیر و برکت زندگی مان توی سال جدید، دعا می کنی.

یادمان می رود که هفت سین تو هنوز یک سین بزرگ کم دارد و سیصد و سیزده یار جوانمردت کمر همت نبسته اند.
تو خودت بهاری!

هرکجا که قدم می گذاری بهار را بارور می کنی.
امسال اگر آمدی و کنار هفت سینمان نشستی و ما هنوز خواب بودیم، برای بیداری مان زیاد دعا کن.
قول می دهیم بیش تر از هر سالی برای قدم های بهاری ات لحظه شماری کنیم.
...
حاجی فیروز توی کوچه می دود و صدای ساز و آوازش آجر همه خانه ها را قلقلک می دهد.
پیرزن تازه از خواب پریده بود و جای قدم های " عمو نوروز" بذر گل همیشه بهار می پاشید...

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ